من...

در ميان درخشش وجودي نو سر برداشتم تا خود را بيارايم با نشاني تازه با روحي تازه و با وجودي تازه و با نگاهي تازه در خود شعله ور شدم اتش گونه هايم را سوزاند و لي باز هم ماندم با تمام وجود ماندم براي هميشه من بايد بهايستم بايد باشم .

من بايد باشم.

تا افقهاي روشن زندگيم را در كنار او نظاره كنم.

من...

....

در خود فرو رفتم در زندگی بی پایانم در نگاه های شییرین و تلخ اطرافیان

نمیدانم چرا وجودم انقدر حزن انیز شده

خستگی تمام وجودم را فرا گرفته تنوع واژه ایست که برایم نااشناست نمیدانم

نمیدانم حتی چه مینویسم نمیدانم حتی چه میخواهم.

خود را در میان اغوشش گم میکنم تا دیگر به هیچ چیز نیندیشم

اما باز هم اشک امانم نمیدهد.

من ایستاده ام

در جستجوی لحظات گم شده در کشاکش بی پایان زندگی و در هجوم مشکلاتی که با سرعتی ما فوق تصور در اسمان زندگی به جریان در میایند.

من ایستاده ام در میان این همه در میان تمام اتفاقات زود گذر و در میان اصوات گوناگونی که از هر طرف به من یورش می اورند.تا ذهن مغشوشم را مغشوش تر سازند.

ایستاده ام استوار محکم پابر جا

ایستاده ام با تمام قدرت

ایستاده ام در برابر این همه همچنان ایستاده ام

کاش بتوانم همیشه پابر جا بمانم.

تولدم مبارک

در اغاز فصلی دیگر از زندگی در استانه تحولی نو و در سر اغاز فصلی از زندگی ام ایستاده ام

همچنان محکم و پا بر جا

 هستم خواهم بود و خواهم ماند

در کنار کسی که غم هایم را با لبخند مهربانش به شادی بدل میکند و مرا با خود به دیدار زندگی میبرد.